Sunday, April 11, 2010

دلم میخواست که مرد بودم . یک مرد گی که آخر هفته ها لباسهای زنانه پف دار صورتی میپوشیدم و آرایشهای عجیب غریب میکردم و به همه میگفتم دارلینگ و درگ شو داشتم . دلم میخواست مرد گی بودم و مژه مصنوعی میزاشتم و ناخونهای مصنوعی بلند قرمز . سایه های براق اکلیلی میزدم و کرست میپوشیدم و بلد بودم که چجوری چشمهام و نازک کنم و عشوه بیام . 

من تین اجر زشتی بودم. سفید با ابروهای پهن و صورتی پر مو . مادرم با آهنگهای ایرانی مشکل داشت و تو خونه ما هیچوقت نوار قری پیدا نمیشد . پدربزرگ پدریم وصیت کرده بود که دخترهای خانواده من نمیرقصند . مادرم یک سری از کارها رو درست نمیدونست . مادر من زنهایی که موهای طلایی پفی داشتند و عشوه می آمدند و دوست نداشت و خودش هم سطح اونها نمیدونست. مادرم روسریهای ساتن رو مسخره میکرد و هیچوقت لاک صورتی نمیزد . مادرم هیچوقت با زن عموها راجب مد یا آرایشگاه حرف نمیزد. تو مهمونیها گوشه ای میشست و روزنامه میخوند یا کتاب. مادرم زیبا بود و هست . لاغر بود و قد بلند . هنوز هم هست . با چشمهای عسلی زیبا . مادرم هیچوقت عشوه نمی آمد . 

من تین ایجر زشتی بودم که هیچ حربه زنانه ای بلند نبود. بلد نبود برقصه - آرایش کنه - یا حتی درست حرف بزنه . مادرم همیشه میگفت که یک زن حرفش و واضح بلند میزنه و تو چشم مخاطبش نگاه میکنه و سرش و هیچوقت پایین نمی آندازه . 
ولی نمیشد به مامان من گفت که نمیشه تو چشم پسره های تو کوچه نگاه کرد. 
من بزرگ شدم. مامانم هم . من دیگه تین ایجر نبودم . ابروهام پهن نبود. و خدا پدر لیزر و بیامرزه .  واضح حرف میزنم . سرم و هم هیچوقت پایین نمیندازم. هیچقوت موهام و طلایی نکردم . هفتاد رنگ سایه نزدم . هیچوقت هم یاد نگرفتم که عشوه بیام. 

خیلی سال گذشته مادرم هنوز همون آدمه . کمی پیرتر . کمی تپل تر. کمی آرام تر. من اما گاهی درست در عجیب ترین لحظه ها تبدیل میشم به همون تین ایجر زشتی که هیچ حربه زنانه ای بلند نیست. 

درست مثل امشب . وقتی وکالیست بیش از حد زیبا برام آروزی موفقیت کرد . من تین ایجر زشتی بودم که نفس از شدت هیجان بالا نمی اومد و حرف هم نمیتونست بزنه از ترس اینکه دهنش و باز کنه و بگه :‌
Dude you are hot
or 
something even worse