Saturday, November 27, 2010

اینا هیچکدوم نمیفهمن . هیچکدومشون . دیشب وقتی داشتم توی اتاقی که کم کم داره شبیه یک سطل آشغال گنده میشه دنبال جوراب شلواری میگشتم که برم مهمونی ایرانی که مثل یک گاو خوشگل که بین گوشهاش یک دونه گل قرمز گذاشتند لبخند بزنم برای آقایونی که دعوتشون کرده بودند تا مثل گاوهای خوشگل لبخند بزنند برامون . که زنگ زد بگه که فکر میکنه من خیلی آدم پلیری هستم . خنده ام گرفته بود . اینا هیچکدوم نمیفهمند . امروز صبح توی تخت بودم که زنگ زد بگه من الان دارم دنبال کلیدهام میگردم که بیام دنبالت . منم قطع کردم . نه واسه اینکه آدم خیلی پلیری هستم فقط واسه اینکه آدمها گاهی زبون آدمیزاد و از پای تلفن نمیفهمند . واسه اینکه وقتی میگی من تازه بیدار شدم و هنوز مسواک هم نزدم اسمش عشوه اومدن نیست . اصلا من نمیفهمم من دقیقا کجای زندگیم تبدیل شدم به یک گونی سیب زمینی؟ که هر کی زنگ زد میخواست من همونجا وایستم تا بیاد دنبالم؟
اینا هیچکدوم نمیفهمند که من بازی در نمیارم . نه برای اینها نه برای اون آقایون کت شلواری که بشقابهای کشک بادمجونشون و دستشون میگیرن و زیر چشمی نگاهت میکنند و بعد صاحبخونه رو باهات میفرستن بیرون که ببینند تو پسندیدیشون یا نه . اینا هیچکدوم نمیفهمند که بازی نیست . نخواستنه . که عشوه نیست ؛(نه )‌گفتنه .