بطرز مضحک و خنده داری تلخم . انقدر تلخم که خودم حالم از خودم بهم میخوره و بعد از این خنده ام میگیره . امروز توی آشپزخونه اش ایستاده بودم وسط ظرفهای نشسته ای که به سقف میرسید و یخچالی که کشیده بود جلو که پشتش و تمیز کنه و مایه های شوینده . گفتم تلخم . گفت از تلخ بودن هم خسته میشی و شروع کرد به سابیدن در کابینتها .
تمام بعدازظهر یک شنبه رو بی حرف کنار هم آشپزخونه تمیز کردیم .
شاید راست بگه .