باید آروم شم . یکمی آروم تر. این همه بی تابی بی دلیل . باید جای نفس کشیدن باز شه تو این روزها . باید وقت باشه برای ولو شدن روی ملافه های زرشکی و بی غم کتاب خوندن نه از سر بی حس کردن جای خالی .
باید آروم شم . باید تموم شه . سه ماه خیلیه این همه پیچ و خم خیلیه .
همه چیز یک بازی مزخرف احمقانه است . اگر ارزشش و داشت براش میموند . اگه نموند دیگه خوب که چی ؟
تراپیستم میگه چشمات غمگینه و تا غمه تموم نشه کاریش نمیشه کرد .
I have the sad eye syndrome lol
امروز تولد بچه است . باید پاشم بادکنکهای رنگی بردارم با کیکش ببیریم جایی که تولد گرفتیم . فردا هم روزه پدره باید کارت بگیرم و بستنی بگیرم برای زیر کیک و بساط کیک درست کردن . اقای پدر روی کیکش توت فرنگی میخواد زیرش بستنی وانیلی. امروز بد نیست ورزش هم کنم . شاید بعد از تولد . ۳تا آب جو دیشب با دوتا مارگریتا و احتمالا پیتزای تولد ورزش کردن رسما حکم جلوگیری تا وزن کردن در این شرایط.
باید آروم شم باید فکر نکنم . بسه دیگه باید که زندگی ببرتم . یک جای دیگه . ذهن من جای امنی نیست برای من .