Friday, July 6, 2012

صبح که بیدار میشم اول جواب ایمیلهام و میدم . بعد هم فیسبوک . دوست دوران راهنمایی با یک لبخند گنده بغل نامزدش نشسته . دختر لوریتا سه ماه شده و کپله و کلی عکس ازش گذاشته بغل دختر بزرگترش . پاهای کپل بچه ها . یک دنیا پروانه توی دلم بال بال میزنند . پا میشم مایو آبی رو از روی کوه لباسهای شسته شده روی مبل بر میدارم اصلا کی میگه آدم باید لباسهای تمیز و جا به جا کنه؟ کسی اینجا نمیاد بزار لباسها باهم دیگه یک ذره گپ بزنند بهم بگن کجا بودند پز بدند بهم که کدومشون بیشتر پوشیده میشن . بزار شرتهای رنگی باهم یک ذره پچ پچ کنند پشت سر من حرف بزنند . دوش گرفته مایو پوشیده میرم ستارباکس که واسه مردهای خونه که جلوی تلویزون و کامپیوتر نقش زامبی بازی میکنند صبحانه بگیرم . توی صف ستارباکس آدمها خوشحالن . خانم جلویی من سه تا پسر داره یکیشون توی کالسکه است و داره خودش میکشه که با جدیت تمام حرف بزنه . از تلاشش خنده ام میگیره . بر میگردم خونه تند تند میوه میشورم پوست میکنم خورد میکنم میریزم توی ظرف . به بچه توضیح میدم که چرا با من نمیشه بیاد اما عصری میبرمش استخر . یک دونه پیراهن بر میدارم . دوتا بطری آب . کرم ضد آفتاب . کیف لوازم آرایش . کدوم احمقی بعد از دریا با جدیت مستقیما میره مهمونی؟ بنده ! عینک آفتابی . حوله . چنگال پلاستیکی و دستمال برای میوه ها.
جات خالیه؟ شدیدا اما شاید من آدم بسیار خوشبختیم که دورم این همه رنگه . این همه خنده . این همه آدم دوست داشتنی .  تو نیستی درست  نخواستی که باشی . اما دریا هست با ماسه های داغ و موجهایی که من و با خودشون میکشند اون وسط .
تو نیستی و من لیوان آب جوم و سر میکشم و به این فکر میکنم که تو به من میگفتی مثل پدربزرگهای روست الکل میخوری. تو نیستی و من سرم گرم میشه و به تو فکر میکنم به دستهات  . آخ به دستهات .
اما مستیه میپره و من توی ماشین خوابم میبره توی ترافیک وسط روز جمعه رادیو هم یک چیز آرومی پخش میکنه وقتی بیدار میشم یادت کمتر شده و هنوز یک دنیا پروانه توی دلم پر پر میزنند.