Monday, July 16, 2012

همه اش تصویره . در حموم بازه تصویرش توی آینه دستشویی افتاده . اگه خیره شم به آینه های توی اتاق تصویرش و میشه دید. کنار تلویزیون یک کوه دست بند و گشواره گردندبند مچاله شده روی هم . خونه بوی فلفل سبزی و میده که واسه صبحانه سرخ کردم . میدونم من و نمیبینه عینکش اینجا کناره تخته .
تصویر پاهای خودم توی آینه . من کی این همه سیاه شدم؟ تصویر اسمت روی صفحه تلفن که میگی هستی همیشه بودی و هستی . تو کی رفتی ؟ چهل شب پیش ؟ چهل و دو شب پیش ؟ من چرا اینجام ؟ چرا اینجا انقدر آرومه . انگار که تو فرسنگها دور باشی . صدای مادرم هم حتی به اینجا نمیرسه . دوستی های نیمه کاره هم . باید پاشم برم . قبل از اینکه از دستشویی بیرون بیاد . قبل از اینکه عینکش و پیدا کنه و من و ببینه .