Tuesday, June 24, 2008

من خواب میبنم که لباس عروس تنمه با چادر مشکی توی مترو نشسته ام و تو شاید نه تویه من تویی که پیر بود و شکسته به شونه های برهنه ام دست میکشه و بعد بدنم رو تکه تکه میکنه . من دیشب لای ساتن سفید تکه تکه شدم .
مرد زیر نور مهتاب خم میشه و بعد از ساعتها سخنرانی من . منه بی تعهد بی مسولیتی که دلش نمیخواد کسی نزدیکش بشه . منی که هنوز داره با زخمهای که توروی تنش گذاشتی چونه میزنه . منی که حتی این مرد رو نمیشناسه . مرد خم میشه و با لبخند میپرسه هیچوقت به ازدواج فکر کردی؟

توی ترافیک پشت لاله زار با کیسه های پر و تن های خسته . پشت سر تاکسی نارنجی که روی شیشه عقبش نوشته " بیمه ابولفضل" . دستهای گرمم و گرفتی و گفتی که وقتشه نیست؟

بیرون نشسته ایم تمام زنهای خانواده مامانی با دقت و جزیات عروسی یک شنبه شب رو برای شهرزاد تعریف میکنه . ساتن سفید روی صندلیهای . گلهای رز سفید . پیراهن عروس . کچلی داماد حتی.و بعد مادر به اصطلاح روشن فکر و تحصیل کرده من راجب آرزوهاش برای عروسی من میگه و من دلم میخواد که تمام لحظه های با تو بودن رو بالا بیارم روی میز حصیری و روی رومیزیهای ساتن و گلهای سفید رز.