Monday, March 9, 2009

هنوز خونه بوی سبزی سرخ کرده میده . هنوز روی میز ظرف کوکوسبزی و با ماست خیار هست . زمین اتاق پره از خوده شیشه تمام حمام پره از خرده شیشه های رنگی گویا بین جیغ زدن های برو بیرون و پرت کردن ظرفها تکه ایش به پام هم گرفته . تنم میلرزه ولی نه از عصبانیت از سرما حسش هم نیست که بپرم از روی خرده شیشه ها تا پنجره رو ببندم . 
تصویر من از دختر دانشجویی که صداش از یک جایی بالاتر نمیره و همیشه لبخند میزنه و بعد از مدرسه میره سبزی میخره خورد میکنه با موهای رنگ شده . تبدیل شده بود به یک موجود عصبانی که داشت فکر میکرد میتونه این کاسه تو سر مرد بشکنه ولی اگر بمیره چی؟ پس کاسه رو کوبوند زمین . تصویر من تصویر زن سلیطه ای بود که فقط چادر گل دار کم داشت . تصویر من حتی شبیه پدرم بود .
خونه هنوز بوی سبزی سرخ کرده میده .