Thursday, March 12, 2009

روزانه

یک چند شبی هست که لج کرده هم کاری نمیکنه یا چنان پینک اتکی میگیره که هی من باید به خودم یاد آوری کنم که بابا همه چی خوبه بی خیال سر جدت یا چنان  بی حال میشه که نمیتونم حتی ظرف غذا رو تو دستم نگه دارم . احتملا فشارم پایینه این و مامانی میگه . قدرت فکر کردن هم نیست یعنی رسما لیمیت داره از یک مدت که رد میشه هوا نمیرسه به مغز عزیز . شیرین میگه مال جیغ جیغ کردن اون شبه . شاید هم خسته ام . 
منتظر شهرزادم . تو این فاصله ملافه ها رو عوض میکنم دست شویی و میشورم ظرف ها رو هم . با خودم فکر میکنم که انگار مدام باید دستم بند باشه اینجوری بهتره . اینجوری برای همه بهتره . .
از سر کار که داشتم بر میگشتم خونه به این فکر میکردم که رسما منتظر هیچ تلفن تکست مسیج یا حتی ایمیل هیچکس نیستم . . میلی باکس هم هر ده دقیقه لبریز میشه از ایمیل های کمپین . 
یادم باشه زنگ بزنم به بابام .