
اینکه چطور این مرد عرب شبیه شازده کوچولو رو من نمیدونم . اینکه چجوریه که تو چشماش ستاره داره . تلفنم و چک میکنم هنوز جواب نداده . اما ایمیل دارم از دامپزشکی نزدیک قطب شمال که از پشت یک پنجره برفی نوشته از سرما و از پیری و احتمالا داره فکر میکنه که جواب این دختر بچه (اگر من توی ذهنم اون با لباس سربازی مونده حتما تصویر او از من هم دختر بچه ۱۲ ساله ای است توی بالکن طبقه چهارم تو عصر یک پنجشنبه که از دور قدمهاش و بشمره تا برسه به اتاق و کفشهاش و در آره و از توی کوله پشتیش چیز عجیبی در آره یا تعریف کنه که بازهم چهارشنبه چمنهای پادگان رو زده بودن و به اینها سبزی پلو داده بودن ) داشتم میگفتم احتملا ذل زده به مانیتور که این دختر بچه بعد از ۱۱-۱۲ سال چی میخواد . دختر بچه ای که حالا زن ۲۳ ساله ای شده که وقتی جواب ایمیلش و میده چیزی توی معده اش بهم میپیچه و بنظر میاد که اون چیز حس خوبی نیست . صدای سرفه های آقا میاد .