Thursday, May 28, 2009

از صبح داشتم فکر میکردم که من تولد ۲۳ سالگی چه کردم . فکر کنم بعد از اینکه نزدیک بود مرد ایرانی مسنی که بد رانندگی میکرد و از اینکه من بهش راه نداده بودم رو بزنم یادم افتاد در واقع تقصیر من نبود زور گفت منم وایستادم صداش و برد بالا من صدام و بالاتر بردم و اگر مامانی جلوم نگرفته بود از ماشین پیاده شده بودم که بزنمش .
شب تولد ۲۳ سالگی من خوشحال نبودم اما هیجان زده بودم از حضور یک موجود مزخرف کنارم . فکر میکنم که ۲۳ سالگی مثل یک رولرکوستر احساسی وحشتناک بود . بدون سکس . بدون عشق. ولی پر از داد و گریه و قصه غصه . مهم تر از همه اینکه من در این فاصله زن شدم . یاد گرفتم  که فریاد بزنم . بشقاب بشکنم . کسی و از خونه بیرون کنم . من تو ۲۳ سالگی مستقل شدم تو کلبه ای که فقط و فقط مال منه . بلاخره فرق جعفری با گیشنیز  و یاد گرفتم (‌دقیقا امروز )‌من تو این فاصله حتی یک لحظه هم تنها نبودم . من تو فاصله ۲۴ ساله شدن یاد گرفتم که تنها باشم بدون اینکه احساس تنهایی کنم که خلوتم بشه انتخاب من و بدونم که یک عالمه آدم بی نظیر دور ام که حتی اگر همشون هم نباشن شز هست . 
فقط امید وارم که ۲۴ سالگی پر سکس تر پر عشق تر و آروم تر باشه .