Tuesday, June 2, 2009

طلا فقط طلا نیست . قدیمی ها میگفتن که سرمایه است که به کسی نگین طلا دوست ندارین اصلا شما چی کار دارین اما هیچکی نمیگفت که طلا قصه گفتن بلده . چهار تا انگشتر یکی با نگین فیروزه و الماس به نیت به دنیا اومدن خاله بزرگه از مهشد خریده . دومی نگین مروارید با برلیانهای کوچک دورش به نیت مادر من که پسر نشد و سرهنگ حتما میخواسته بگه فدای سرت . سومی واسه عیدی آخرین عیدی شاید . چهارمی به نیت سالگرد ازدواج. انگشترها رو میزارم سر جاشون میرسه به گردنبد مرواریدی که هدیه ازدواجش بوده که قراره سر عقدم بندازه گردنم عقدی که هنوز داماد نداره . ست زشتی که شوهر خاله گرامی سفارش داده و از زشتی بیش از حد سالهاست که لای جعبه مخملی خاک میخوره . خرده طلاهایی که منتظر سفر ایرانن که آب بشن تا تبدیل شن به چیز دیگه ای. جعبه های خودم و باز میکنم سه رج مرواریدی که مادربزرگ پدری برای سه تا عروسهاش آورده بوده از مکه سه تا عروسی که دوتاشون طلاق گرفتن . یک رج مروارید صوراتی رشوه بابا برای بهم زدن . یک رج مروارید و یاقوت کبود واسه اینکه بگه به یادم بوده .گوشواره هایی که مادرش توی فرودگاه بهم کادو داد که هنوز با نگاه کردن بهشون چیزی به دلم میپیچه . یک لنگه از اولین گوشواره زندگیم که مامانی از مهاباد خریده بود . دستنبد پارچه که با طلا دوختن هدیه رییسی که سالها پیش براش کار میکردم . آویز مرواریدی که با مامانی از تجریش خریدیم همون سفری که آخرین سفر به ایران بود همون سفری که آخرین.... دستنبد دستم که شهرزاد میگه بخشی از تنم شده که مال خاله بزرگه بود بعد از آتیش سوزی خونه وقتی که همه چیزم سوخته بود دستم کرد . دوتا النگو که هدیه ۲۴ سالگیمه و قشنگترین و دهاتی ترین النگوهای دنیاست . طلا فقط طلا نیست . بلکه کلی قصه بلده .