Monday, June 8, 2009

سایه ات هنوز هست .وقتی که مهره های تخته رو میچیدم و فیلم سنتوری پخش میشد سنگینی سایه ات روی سینه ام بود 
میان سینه من کسی ز نو امیدی نفس نفس میزد
گاهی کم رنگه . گاهی انقدر دوره که نیست . امشب وقتی ماشین و پارک میکردم بر عکس همیشه به این فکر نکردم که ای کاش منتظرم بودی . 
کسی به پا میخواست 
کسی تورا میخواست 
برام آفلاین گذاشته بودی پرسیده بودی خوبم؟ سایه ات پر رنگ شد . اومد نشست کنارم روی تخت .