Tuesday, March 9, 2010

mind blowing

نشستیم روی کاناپه های کرم رنگ توی سالن خونه من . من زیر پتو خال خال سبزم اون گوشه مبل عروسک نارنجی و گرفته بغلش ذل زده به مانیتور.من میگم مایند بلویینگ که نبود ولی خوب بود. میگه خوب قرار نبود مایند بلویینگ باشه. مایند بلویینگ فقط مال اون آدمه است . اون آدمه که آدمته . اونی که دلت میخواد تو بغلش بمیری . میگم من دلم مایند بلویینگ میخواد . میگه نه ببین این چه خوبه به یه ورت هم نیست که فرداش هست نیست مرده است یا زنده . ولی من هنوز دلم مایند بلویینگ میخواد.


تو مرکز زنان  نشستم  رو زمین بطریهام و هم چیدم جلوم . دورین غر میزنه که این آت و آشغالهای ضد فمینیستی و جمع کن ببر بیرون . رابین جلوم روی مبل نشسته . مری هم پشت کامپیوتر . مری رو دو روزه که یک آدمی که تازه از زندان اومده بیرون هی تعقیب میکنه . ترسیده . میترسه یارو بهش تجاوز کنه بهش میگم بره پیش پلیس میگه باباش نمیزاره . بهش میگم بره دادگاه برگه بگیره که یه غلطی بکنه بجای اینکه بشینه اینجا روبروی من با چشمهای پف کرده . رابین از دخترش میگه . بحث میرسه به س-ک-س . 
دورین از تنها مرد زندگیش میگه که افغان بوده . که بعد از اون هیچکس دیگه ای نبوده . 
رابین از زنها و مردهای زندگیش میگه 
مری بغض میکنه 
من به این فکر میکنم که مایند بلویینگ نبود
که دیگه هیچکس مایند بلویینگ نخواهد بود
رابین میگه توچی؟
میگم که بسه فعلا منتظرم که کسی باشه که با بقیه آدمها فرق کنه که تو اون لحظه مهم باشه بودنش . 


اما دروغ گفتم