تو مرکز زنان نشستم رو زمین بطریهام و هم چیدم جلوم . دورین غر میزنه که این آت و آشغالهای ضد فمینیستی و جمع کن ببر بیرون . رابین جلوم روی مبل نشسته . مری هم پشت کامپیوتر . مری رو دو روزه که یک آدمی که تازه از زندان اومده بیرون هی تعقیب میکنه . ترسیده . میترسه یارو بهش تجاوز کنه بهش میگم بره پیش پلیس میگه باباش نمیزاره . بهش میگم بره دادگاه برگه بگیره که یه غلطی بکنه بجای اینکه بشینه اینجا روبروی من با چشمهای پف کرده . رابین از دخترش میگه . بحث میرسه به س-ک-س .
دورین از تنها مرد زندگیش میگه که افغان بوده . که بعد از اون هیچکس دیگه ای نبوده .
رابین از زنها و مردهای زندگیش میگه
مری بغض میکنه
من به این فکر میکنم که مایند بلویینگ نبود
که دیگه هیچکس مایند بلویینگ نخواهد بود
رابین میگه توچی؟
میگم که بسه فعلا منتظرم که کسی باشه که با بقیه آدمها فرق کنه که تو اون لحظه مهم باشه بودنش .
اما دروغ گفتم