من رسما داشتم میمردم از خنده . از قیافه دکتر غدد که یک آقای جدی بد اخلاق بود که اتاق معاینه اش جدا از دفترش بود و از قیافه پیره مردی که تا میره به دکتره بگه سلام اول لخت می شه . خدا پدر مادر آقاهه رو بیامرزه چون من انقدر خندیدم که وقتی کار مامان تمام شد من به این نتیجه رسیدم که غصه چی؟! واسه این موجودات؟!
Tuesday, April 6, 2010
صبح خوبی نبود. کامپیوترم و باز کردم دیدم دوتا ایمیل دارم . اولی از کسی بود که روی فیس بوک ادم کرده بود و من ایمیل زده بودم پرسیده بودم که آیا میشناسمش یا نه . پروفایل خالی بدون عکس و اسمی که شاید اسم خیلی از پسرهای ایرانی باشه . ایمیلش صبح رسما اشکم و در آورد. قیافه اش با موهای بلندش و ریشش . بغل کردنش تو فرودگاه مهر آباد. دوربینش. عکسهاش. نوع نشستنش. همه خاطرات و حسهای خوبی که به این آدم وصله . ایمیل بعدی چند جمله بود که مشخص بود نوشتنش برای نویسنده به اندازه کافی سخت بوده . ایمیل بعدی جواب یک سری چرا بود . چراهایی که بخاطرش من خیلی چیزهای خودم و زیر سوال برده بودم . صبح خوبی نبود. دلم گرفته بود . نگران بودم . چند شبی هم بود که حال بدم بهم حس نزدیک شدن یک دوره افسردگی بد و میداد . رفتم دنبال مامان . پشت چراغ قرمز داشتم واسه خودم غصه میخوردم که نکنه من تبدیل شم به این زنهای عصبانی که دلشون انقدر از مردها پره و باور کردند که همه آدمها بدند . باز بیشتر غصه ام گرفت حالا گیج هم شدم که من دارم غصه افسردگی و میخوردم یا غصه اینکه عصبانیم . تو مطب دکتر من و مامان مثل همیشه داریم یک نفس حرف میزنیم و میخندیم که دوتا آقای ایرانی پیر ریزه میزه با کت شلوار و جلیقه و کروات میان تو . در واقع یکیشون داشت دست اون یکی و میکشید . اونی که داشت دست اون یکی و میکشید رفت سراغ میز منشی و گفت :خانوم این اقا باید تست پروستات بشه به من هم گفتن اینجا میکنید ماهم همینجا میشینیم تا تست پروستات بشه . یکیشون نشست کنار من یکیشون هم نشست روبرومون حالا چرا کنار هم ننشستن من نمیدونم . اون بنده خدایی که باید تست میشد رنگش هم پریده بود صداش هم درنمیومد . اون یکی آقاهه هی حرف میزد . یهو بلند شد با حالت حمله رفت طرف دوستش و بلند گفت :میترسی؟ نترسی ها تا رفتی تو گفتی سلام آقای دکتر اول شلوارت و بکن بعد بشین.