من عاشق این خونه شدم . اولین آپارتمان یک خوابه ای بود که فقط و فقط مال من بود. کسی به جز من قرار نبود نظری داشته باشه . عاشق شومینه اش شدم با اینکه الکی بود و هیچوقت هم بخاری توش و روشن نکردم. عاشق بالکنش با درخت لب پنجره . وقتی عاشق این خونه شدم فکر نمیکردم که یک سال و یک ماه بعد اینجایی باشم که الان هستم . فکرش و هم نمیکردم که توی این چندتا دیوار لب این پنجره توی این بالکن این همه بهم خوش بگذره . این همه گریه کنم . این همه پیپر بنویسم . چرا فکر این یکی و کرده بودم .
خیلی شبها تا صبح کیک پختم برای اینکه درس نخونم بعد کلی آدم و دعوت کردم که بیان بشینن این همه کیک شکلاتی و پای سیب و بخورن . خیلی مهمونی دادم . روی مبلهای کرم رنگ توی سالن خیلیها نشستن . خیلیها بجز من خاطره های خوب نفس بر توی این چهار دیواری داشتن.
توی این خونه بود که از زیر سایه مردی که سالها هم خونه ام بود اومدم بیرون . لا به لای همین دیوارها از زنی که عاشقش بود انقدر دور شدم که دیروز وقتی از زیر تخت عکس دونفرمون رو روی سی و سه پل پیدا کردم خنده ام گرفت . با خنده به مرد گفتم ببین ببین میخوای ببینی با روسری چه ریختیم . اونم اصلا سرش و نیاورد بالا و گفت مگه نگفتم برو بیرون بزار تخت و باز کنم . اخم هم کرد.
همین چند دقیقه پیش داشتم زیر سینک آشپزخونه رو تمیز میکردم که دوتا بطری کنیاک پیدا کردم . یکیشو مردی آورده بود که بگه به سلامتی این رابطه . اون رابطه تو این مدت تبدیل شد به یکی عزیز ترین دوستیها .
آدمهای زندگیم تو این خونه عوض شدن . دیروز که اومد برای اسباب کشی کنه . بین بالا پایین رفتنهاش از پله ها . وقتی داشتم قرارش و با دخترک موطلایی امریکایی کنسل میکردم . وقتی نگاهش میکردم به این فکر میکردم که یادته اولین شبی که تو این خونه بودی؟ یادته شب تولدتو؟ یادته بد مستیهای من و ؟ یادته سر زده اومدنتهات و ؟ یادته توی همین بالکن بهت گفتم ممکنه عاشقت شم؟ یادته اون شب و ؟ اونی شبی که همه چی عوض شد ؟ روی کنتر همین آشپزخونه همه چیز عوض شد . حالا تبدیل شدیم به آدمهایی که برای همدیگه هیچ دیواری ندارن هیچ رازی . عاشقت نشدم اما . رفتم زیر پوستت . رفتی زیر پوستم .
تو همین خونه بود که من دخترک نقشه ها کشیدیدم . روی میز همون آشپزخونه . ما تو این خونه درسهامون و تموم کردیم . تو این خونه زنهای دیگری شدیم . روی میز توی سالن چهار زانو خیلی چیزها رو امتحان کردیم . روی زمین حموم خیلی خندیدیم .
شاید جادو مال این خونه نیست . شاید جادوی این خونه توی همین رابطه های عجیب غریب بی سر و ته دوست داشتنیه . شاید جادوی این خونه فقط مال ماست .