Tuesday, September 28, 2010
برو . داره دردم میاد . دارم تبدیل میشم به چیزی که ازش بیزارم . میای . با یک کیسه گنده خیال پردازی. میای و برای منی که سالهاست تکلیف خودش و با ازدواج و مردها روشن کرده عکسی میکشی که مال من نیست و هوس انگیزه . میای و حرف از زندگی میزنی که توش من و تو شریکیم و پسر بچه ای که اسم پدربزرگت و داره و من تکلیف مشخصم به باد فنا میره . میای و من تا چندین روز بعد از نبودنت هنوز توی چشمهاتم . گم میشم تو طوسی بودنشون و سایه بلوز زرد رنگت که میکشتشون تا غروب . میری و من زندگیم ادامه داره همه آدمهای زندگیم هم هستند . دیت میرم . مهمونی میرم . و تو تمام اون لحظه ها چشمهای تورو دارم با خودم میبرم . هفته شروع میشه و من تو بریکهای کوتاه مدتم نگرانت میشم به این فکرمیکنم که کاش امروز یک سر بری دانشگاه که کی از خواب پاشدی که یادم باشه برات دکتر فلان چیز پیدا کنم . بعد تو نیستی نمیخوای که باشی درها همه بسته است . میفهمم نبودنت و اما دردم میاد . نیستی و من میخوام محکم تر چنگ بزنم . ولی نمیزنم یاد خودم میندازم اون تصویر و تبدیل شدن به چیزی که ازش وحشت دارم . عاشقی کردنهای یک طرفه . عاشقی کردنهای زوری. برو .تو سهم من نیستی . تو مال من نیستی . من راحتم با آدمهام . با آدمهای نیمه وقتی که دلم نمیخواد تمام وقت شن . با مردهایی که مرد من نیستن و کسی قرار نیست عاشقشون بشه . برو . کی گفته فهمیدن یکی همه چی و اسون تر میکنه؟ کجاش آسونه این مزخرفی که من و تو توشیم؟ من تصویر دونفره نمیخوام من پسر بچه ای با چشمهای تو نمیخوام من نمیخوام که دستهات و دور تنم بپیچی و بگی که عاشق زنانگیم شدی وقتی که پره های سیب و روی بشقاب میچیدم . من نمیخوام این همه خاطره ای که هی بهش اضافه میشه . همینهارو میخوام چی کار کنم؟ من نمیخوام تبدیل بشی به اون آدمم. تحمل بودن و نبودن و ندارم . برو . گذشته از من این مسخره بازی ها .این از خود گذشتنهای بی خودی . این همه فهمیدن طرف . نمیخوام . من مدتهاست که هیچ تصویر دو نفره ای و نمیخوام و این خواستن تازه رو هم نمیخوام . برو .