Saturday, December 4, 2010

نامه ای که هیچوقت به مقصد نمیرسه

هستی. تو صورت تک تک دختر بچه های این شهر . تو موهای بافته شون . تو چین دامنهای پرنسسوارشون. توی کتابهایی که دور تخت پخشه . این آخریه نویسنده اش زنیه که از وقتی فهمیده حامله است نویسنده شده . نمیجنگم برای بودنت . میدونم که هرچی زمان بگذره سخت تر میشه . میدونم که حتی تا الان هم دیره . میدونم که گاهی تیر میکشی توی تنم . که باشی . اما نمیتونم . خرج داری دختر جان . منم که دانشجو با کاره نیمه وقت . دلت و هم بی خود صابون نزن . من آدم اتفاقی حامله شدن نیستم . آدم برای اینکه اتفاقی حامله بشه باید توی یک لحظه از همه چی بگذره باید نترسه . من آدمش نیستم . شاید اگر آدمش و داشتم فرق میکرد . اما الان تو شرایط من تنها نوعش مست کردن توی یک باره . هی زمان میگذره و من بیشتر میترسم و بیشتر میرم تو خودم که تو هرگز نخواهی اومد و این همه حرف و به کی بگم پس؟
یک لیست بلند بالا دارم برات . یک لیست پر از نصیحت . مثلا هرگونه تجربه ای رو با مواد مخدر بزار وقتی بیست و پنج سالت شد بعد بکن . حتما عاشق شو اما ازدواج نکن تا وقتی بیست و شش هفت سالت نشده . اما عاشق شو تا تهش هم برو . اگر شبیه من شدی با موهای تیره موهات و رنگ نکن اگر به من رفته باشی که رنگ نمیگیره در غیر این صورت یادت باشه که موهات هیچوقت بلوند نخواهد شد همیشه فقط یک نوع بدی از نارنجی میمونه . وقتی بزرگ شدی برای خودت لباس خواب بخر . لباس خوابهای تور . شبهایی که دلت گرفته لباس خواب تور قرمز بپوش باور کن حالت بهتر میشه . توقع نداشته باش مردها بیشتر مرد باشن تا آدمیزاد . همونجوری که هستن نگاهشون کن گاهی خیلی زیادی شکننده ان . هر کاری رو هر آدمی رو تا تهش برو نه تا ته تهش . تا ته خودت . تا جایی که وقتی سی سال بعد یادش افتادی چیزی توی دلت تکون نخوره .

شاید قراره تو بشی حسرت من که تا سی سال دیگه هی توی دلم تکون بخری.