Sunday, December 25, 2011

جایی دور . جایی خیلی دور . چسبیده ام به تختم انگار که تخت جزیره ای گم شده باشه جایی دور . دور تخت دریایی ست از تصویر . دنیای من بی رمانهای روسی دنیای ترسناکی بود که جزیره نداشت .
شب یکشنبه است . چیزی توی دلم بهم گره میخوره . خوبم؟ خوب نیستم !‌مدتهاست که خوب نیستم . مدتیست که
گیر دادم به گذشته . به حق . عاشق شو گرنه روزی کار جهان سر آید؟
کار جهان سر آمد .
تلفنم صداهای عجیب غریب از خودش در میاره . من برای جواب دادن به صداها باید از جزیره بیرون بیام . من از این تصویرها میترسم . . تصویر تو با سه تار کنار کمد نشسته . تلفن روی کتابخونه است . من از جام تکون نمیخورم .