Thursday, December 29, 2011

ساختمون دو طبقه توی مجتمع تجاری
مثل بیشتر ساختمونهای شهر دورورش پره گل و گیاه داره . اولین در تو طبقه دوم . در سمت راست . در و که باز میکنی یک بویی میاد بیرون . بوی علف و سیگار و ودکایی که روی موکت ریخت و قهوه تلخ سوخته . بوی سیگاری که تو فضای بسته مونده از همه بوهای دیگه قوی تره . وقتی میای تو روبروت یک تلویزیون گنده است . سمت راستت یک ست مبل چرم سیاه با یک تیکه گنده سیاه وسطش که روش یک جعبه تخته است . زیر سیگاری ته سیگارهایی که ریخته شده کنارش . دوتا لیوان شات . یک بطری برندی که هنوزتو پاکت کاغذی لیکور ستوره . یک بطری باز شراب یک گیلاس کثیف کنارش .
سمت چپ دره یک اطاقه که توش فقط یک تخته . یک مبل که تخت میشه اما اصولا تا بحال به فرم مبل دیده نشده .
امتحان کن هری چیزی که میخوای و بزار روی تخت . دفعه دیگه که برگردی همونجاست . چون کسی به جز تو انگار تو اون اتاق نمیره . .

کنار آشپزخونه . یکمی جلوتر از مبلهای سیاه . یک فضای نیمه بسته است . دوتا میز اونجاست . پشت سر یکی از میزها یک نقشه بزرگه که مسیر سفر کامیونها رو با ماژیک کشیده . بالای یکی دیگه از میزها دوتا عکسه که یکی ازشون کشیده با مداد سیاه . آدم و یاد عکسهای روی دجله های مرگ میندازه . دور از جونشون البته . روی هردو میزها پره از کاغذ و جا سیگاری و ته سیگار . گاهی هم کتابهای اندی که مدادشو یادش رفته از وسطشون در بیاره .

نور کل دفتر مهتابیه . از هرگوشه ایش میتونی یک فنجون قهوه پیدا کنی . ۱۲ تا کاپ کوچیک داره که نارنجی و زرد و سبزن .




کتش و همیشه روی اولین مبل دم در میزاره . وقتی میشینه قوز میکنه . آرنجش و میزاره روی زانوش . گوشه ابروی سمت چپش یک بخیه داره . دوتا دندونهای جلوش یکی از اون یکی پایین تره واسه همین وقتی میخنده شبیه پسر بچه های تخص میشه . همیشه با دستاش بازی میکنه یا با سیگارش یا با لیوان شاتش . دستهاش پره از بخیه .
موهاش یکمی ریخته . یکمی تپله . همیشه ته ریش داره . . وقتی هول میکنه میخنده . نرم ترین بغل دنیا رو داره . عزیزم جان صدات میکنه اگر چیزی بخواد . اگر بخواد نگاهت کنه میگه ( عزیزم) بعد مکث میکنه دیگه چیزی نمیگه . وقتی میخواد ابراز محبت کنه یا بگه دلش تنگ شده بوده نگاهت نمیکنه . تلویزیون روشن میکنه ذل میزنه بهش اما محکم تو بغلش نگهت میداره . بعد مثلا میگه : الان من باید فلان جا باشم . اما نیستم . اینجام .
عصبانی نمیشه .
یک سری چیزها رو نمیفهمه . بحث هم نمیشه باهاش کرد .
گرمترین دستهای دنیارو داره .
واسه زندگی قانون خودش و داره . معانی خودش و واسه عشق . دل تنگی . پول و زندگی داره .
اصلا انگار از تو دنیای کیمایی اومده بیرون.



دفترش با بوی سیگار. خودش با گرم ترین بغل دنیا . مدتها یکی از امن ترین جاهای دنیا بود برای من.