آخه من چجوری گریه نکنم وقتی میبینم کاری از دستم بر نمیاد . خوب بر نمیاد . من نمیتونم که دوای ایدز باشم . من نمیتونم وقتی پاهای ورم کردشون از شیمی درمانی نمیزاره از جاشون بلندشن کار کنم . فقط میتونم بشینم اونجا که اونجا باشم که بدونن هر اتفاقی که بیوفته من اینجا خواهم بود به هر قیمتی هر هفته سر همین ساعت .
من نمیتونم دنیارو نجات بدم . من نمیتونم آدمها رو از دست خودشون نجات بدم . نمیتونم جلوی تزریق هریونشون و بگیرم نمیتونم جلوی مرگشون و بگیرم وقتی که اخراج میشن وقتی که خونشون و از دست میدن من کاری نمیتونم بکنم .
بعد یکی با من بگه من با دل خودم چی کار کنم؟ من با این تصویرها چکار کنم . من دلم براشون تنگ میشه وقتی میمیرن وقتی دوباره برمیگردن زندان وقتی فرار میکنند .