نشستم روی مبل کنار پنجره . یک پتو نرم انداختم روی پام. هنوز لباس خواب تنمه . یک آهنگ نرم هم گذاشتم . بیرون آفتابیه . صدای پرنده و ناله های گربه همسایه میاد .چشمهام میسوزه . تنم درد میکنه . احساس زمینی و دارم که تا چند روز پیش میدان جنگ بوده و امروز همه سربازها رفتند و فقط زخمها و جنازه ها باقی مونده . ساعت نه صبح یک جلسه داشتم . ساعت ده و نیم یک جلسه دیگه . کلاینت ساعت ۱۲ ام کنسل کرده بود . ساعت سه باید میرفتم دفتر کسی برای کارهای بیمه . ساعت چهار باید مطب دکتر دیگه ای باشم برای تستهاش . ساعت ۶ هم جایی وقت دارم . تمام برنامه هام و کنسل کردم تا ساعت چهار . نشستم اینجا زیر پتو دارم جیوان گاسپاریان گوش میدم . این صدا هیچوقت قدیمی نمیشه . انگار که کلی حرف داره انگار که سازش .
دوروورم کلی کاغذه . تو دوساعت گذشته پول قبضهایی که جمع شده بود و دادم جریمه هایی که ته کیفم مونده بود . تلفنهایی که باید میزدم . اپلیکیشنهای دکترا .
فکر کنم که خوبم . حتی میدانهای جنگم با گذشت زمان سبز میشند دوباره . منم لابد آروم میشم . الان کم کم پا میشم میرم جیم یک ذره ورزش میکنم . دوش میگیرم بعدش . . بعد هم میرم یک کاسه سبزیجات آب پز میخرم برای ناهار .