Wednesday, March 7, 2012

امروز ساعت نه صبح توی دفتر تراپیستم بلند اعلام کردم : من احساس امنیت میکنم . و باور دارم که دفعه اولی بود که تو زندگیم این حرف و زده بودم و حتی فکر میکنم که اولین دفعه ایه که توی زندگیم اینجوری احساس امنیت میکنم . انقدر از ته دلم احساس میکنم که همه چیز اوکیه .
امروز نگاهش میکردم وقتی سیگار میکشید . وقتی دستهاش با موهام بازی میکرد . وقتی داشتم به این فکر میکردم که اگر بره حاضرم باهاش برم .
این احساس امنیت واسه منی که همیشه نگرانم چیز غربیبیه .
و بهترین حس دنیا اون موقعیه که میخوام از دستش جیغ بکشم بس که گند میزنه به موهای تازه شسته تازه سشوار کشیده من .