نرم شدم . این همه آرامش و نرمی و مدیون شم . یک جایی بین پیچ و خم تنش و ترسهای بی سر و ته من ٫یک جایی لا به لای ملافحهای روی زمین جمع شده و رانندگی های طولانی و سفرهای دو سه روزه ٫ جایی بین حرف زدن های بی وقفه گریه های از سر ترس بحثهای بی منتطق و سوالهای عجیب غریب و قصه های آدمهای قبل ٫ توی آینه رو نگاه کردم و دل داده بودم .
زن توی آینه این روزها حتی با تنش هم نرم شده . .
دست از سر تنم برداشتم . از وزن کردنهای مدام . از قرصهای آبی رنگ . از ترس از زشت شدن . چاق شدن . با خودم نرمتر شدم .