تو رفتی و من خوبم . بلاخره از توی تخت بیرون اومدم . حتی دیشب رفتم بیرون . لیوان کنیاکم و گرفتم دستم و به تو فکر کردم به تو و شاتهای گرن مارنیه که قاطی کنیاکت میکردی . کنیاک درینک من نیست . یادته میگفتی که من به اندازه یک روس ودکا میخورم . کنیاک مزه لبهای تورو میده . اما من این و به کسی نگفتم . لیوانم و دستم نگه داشتم به بحث مزخرف سر میز ادامه دادم.
امروز اتاق و جمع کردم . ملافه هایی که بوی تنت و میداد انداختم توی سبد . ملافه های گلداری که دوست نداشتی و انداختم . کاندومهای کنار پاتختی و جمع کردم گذاشتم توی یک کیف تو کشو . لباس خوابهای توری و گذاشتم که بشورم . دوای سرماخوردگیت هنوز روی میز بود . برش داشتم . عیدیم و گذاشتم ته کمد .
میتونم مجسم کنم برای تو راحت تره . من اونقدر بخشی از زندگی تو نبودم . چقدر سر این قضیه دعوا کردیم . امروز یکی از کلاینتهام پنجاه دقیقه گریه کرد چون دوست پسرش ترکش کرده بود . من نشستم اونجا توی کت دامن مشکیم . با صدای آروم باهاش حرف زدم . بغض داشتم . دلم میخواست از روی صندلیم پاشم بغلش کنم . دوتایی بشینیم روی زمین گریه کنیم . اما لبخند زدم . منتطقی بودم .
همه راست میگن . اگر دوستم داشتی میموندی . اصلا مرد ایرانی نمیتونه من و تحمل کنه . بهتره جواب تلفن اون آقای دکتر ۴۰ ساله رو بدم . اصلا مردها احمقن . چیزی که قرار بود از بین بره بلاخره تموم میشد همون بهتر که الان تموم شد.
میبینی همه راست میگن . منم برای همه لبخند میزنم . اما درد داره . چشمم روی تلفنمه که شاید زنگ بزنی . هنوز نمیفهمم چرا . تمام جنبه های خودم و بردم زیر سوال . دلم برای زیر گوش سمت چپت تنگ شده .
کاش که برگردی .
میدونی من این و به تو نمیگم . به همه اونهایی که فکر میکنند من بسیار خشن و سنگ دلم هم نمیگم . اما صبحها دلم میخواد به تو بگم صبح بخیر . دلم میخواد یکشنبه ها با تو صبحونه بخورم . دلم میخواد شبها کنارت بخوابم .
کاش که برگردی.